آرشيداآرشيدا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات دختری از زبان مادرش ...

ورود به ماه 7 ... به نیمسال دوم زندگیت خوش اومدی عشقم ...

دخترم امروز شنبه است ... این روزا کمتر میتونم وبلاگتو تکمیل کنم ... چون تو رو با خودم میارم سر کار و خودت می دونی که زلزله ای هستی و نمیزاری من جم بخورم ..... فقط همینقدر بگم که چهارشنبه واکسن ٦ ماهگیتو زدی ... خیلی سخت و دردناک بود ... دو تاپات تا روز جمعه گرفته بود ... خیلی اذیت شدی ... ولی خیالم راحته که فعلا دیگه واکسنی در کار نیست تا ١ سالگیییییییییی آخر هفته هم اگه خدا بخواد میخوام ببرمت اصفهان ... نصف جهان ... شهر قشنگی که تا حالا ندیدیش و ممکنه با دوستای هم سن و سالتم دیداری داشته باشی ... اگه خدا بخواد ...... این سه شنبه چهارشنبه سوریه و درست یک هفته دیگرش عید نوروز ... نوروز سال ٩١ ... اولین نوروز زندگی تو ... برات دعا می ک...
20 اسفند 1390

اولین ها .............

اولین گریه لحظه ای که به دنیا اومدی ... اولین خنده دومین روز تولدت وقتی تو خواب بودی و بزرگترا می گفتن داری با فرشته ها میخندی ... اولین غصه اونم تو دومین روز تولدت بود که تو خواب بغض کردی و لب برچیدی... و بزرگترا گفتن فرشته ها از بازی بیرونت کردن یا شیر مامانتو ازت گرفتن...... اولین ضربه ای که بهت وارد شد ... روز دوم بعد از تولدت جعبه شیرینی ٢ کیلویی تو بیمارستان گوشش افتاد رو سرت... من خیلی ترسیدم ... البته خیلی آروم و آهسته این اتفاق افتاد و خدا رو شکر که چیزیت نشد... یه کمم تقصیر خاله الهه جونت بود ... هنوز عادت نداشت که از بالای سر تو نباید چیزی انتقال بده... به هر حال دخترم خدا رو شکر می کنم که تو چیزیت نشد و حت...
16 اسفند 1390

يك كار جالب كردي.....

دختر خوشگلم ... چند روزيه كه جدي تر دستتو به سمت وسايلي كه نزديكتن دراز مي كمي و ميخواي بگيريشون ...  ديروز رو تخت خودمون باهات داشتم بازي مي كردم كه يهو ديدم دستتو دراز كردي سمت پستونكت و برش داشتي و از سمت درست گذاشتيش تو دهنت و تند تند مك زدي ... ههههههه خيلي با مزه بود اين كارت ... كلي كيف كردم ... مرسي دخمرم كه بزرگ شده ... تازه يه موضوع ديگه ازت فهميدم ... اينكه مث بابات كلي قلقلكي هستي ... و دست به سمت شكمت و پهلوهات مي برم خندت حسابي ميشكنه و كلي ميخندي از ته ته دل ......... خب ديگه چم و خمت دستم اومد ... حالا تو كم ميخندي واسمون ... ؟؟؟ هههههههه و يه چيز ديگه جديدا قشنگ قلت ميزني ... بر ميگردي خودت موفق...
8 اسفند 1390

چکاپ 5 ماهگیت .... (پایان 5 ماهگی و ورود به ماه 6 از زندگیت)

دختر نازم ... دیروز با مامان شهرزاد بردیمت پیش دکتر شهبازی که از نظر قد و وزن و بقیه چیزا چکت کنه تا حالا هر ماه بردمت پیش دکتر و سعی می کنم تا ١ سالگیت هر ماه چکت کنم چون خیلی مهمه ... که روند رشدت ببینیم چه جوریه ... خوشبختانه دکتر خیلی راضی بود و گفت همین روند خوردنشو ادامه بدین و سوپ را هم به غذاهای کمکیت (فیرنی و حریره بادوم) اضافه کرد ... یه سوپ خوشمزه و مقوی دیشب برات پختم که حسابی انرژی بگیری شامل: (گوشت ماهیچه ،  سیب زمینی + هویج + سبزی + رشته سوپی + برنج + کره + آب یا شیر ) دکتر گفت همه اینا رو حسابی میکس کن مث فیرنی بشه و بهت بدیم بخوری هر چقدر که دلت میخواد ... هههههه دیگه گرسنه نمیمونی ... دکتر گفت در روز هر چقدرم بخوای...
1 اسفند 1390
1